با سلام و ضمن عرض پوزش و تشکر از صبوری مشتریان گرامی به اطلاع می رساند به دلیل ترافیک و شلوغی پایان سال کلیه سفارشات با تاخیر ارسال خواهند شد.
با تبریک فرارسیدن سال نو سفارشاتی که قبل از تاریخ 20 اسفند ثبت می شوند در اولویت خواهند بود در غیر اینصورت ارسال این سفارشات به بعد ایام نوروز موکول خواهد شد.

تاریخچه گرامافون و صفحه موسیقی در ایران

گرامافون از زمان اختراعش در سال 1877 میلادی که با نام «فونوگراف» به بازار آمد، تا سر در آوردنش از ایران و رواج آن، سه دورۀ مشخص را طی کرده است.


تاریخچه گرامافون و صفحه در ایران،تاریخچه پیدایش گرامافون،تاریخچه صفحه گرامافون،تاریخچه ساخت گرامافون

 
اول، دوره‌ای که مربوط به اواخر عهد ناصری است. در این دوران، دستگاه فونوگراف را «حافظ الصوت» و «حبس الصوت» گفته و نوشته‌اند. در این دوره، صدای ساز و آواز کسانی چون «برادران فراهانی»، «سماع حضور» و «نایب‌الدوله» ضبط و شنیده شده.
 
دورۀ دوم از سال 1323 قمری شروع می‌شود که دوران حکومت «مظفرالدین شاه قاجار» است. در آن سال، شرکتی با نام «شرکت گرامافون و ماشین تحریر، با مسولیت محدود» که مدیریتش را شخصی به‌نام «ماکسیم پیک» به‌عهده داشته، در ایران شروع به فعالیت می‌کند. 

«ماکسیم پیک» که از قرار با زیر و بم ساختار حکومت، و هنجارهای جامعۀ ایرانی آشنایی داشته در اولین قدم، پنج صحفه از صدای شاه و وزیران طراز اول، و افراد دربار ضبط می‌کند که از آنها سه صفحه (صدای مظفرالدین‌شاه، اتابک اعظم و وزیر امور خارجه)، باقی مانده است.
 
دوران سوم، مربوط به عهد پهلوی اول می‌شود که بیشتر، ضبط موسیقی بر روی صفحات، و به شکل دو روی صفحه، شروع و رایج شد.
 
در سابقه و تاریخچۀ ورود دستگاه گرامافون به ایران، در جلد سوم از «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم»، نوشتۀ ارزشمند «جعفر شهری»، که بیشتر به زندگی و کسب و کار مردم تهران در آن دوران پرداخته، می‌خوانیم:
 
گرامافون‌سازی یعنی تعمیر گرامافون، و این کار را در ابتدا ساعت‌سازها که با دنده و پیچ و فنر سر و کار داشتند، اختیار نمودند. کم‌کم به دیگران رسیده، تعمیرکاران چرخ خیاطی نیز در سطح دانش و عملی که فقط بتوانند آن‌را روغن‌کاری و بعضی قسمت‌هایش را باز و بسته و شکستگی فنرش را وصله و تعمیر کنند، به‌دان دست یازیدند.
 
گرامافون، از زمان مظفرالدین‌شاه به ایران راه پیدا کرد، و اول صدائی که در گرامافون ضبط و شنیده شده، صدای «مظفرالدین‌شاه قاجار» بود. اولین دستگاه گرامافونی که به ایران آوردند، در جلو قهوه‌خانه‌ای در شرق میدان «شمس‌العماره» به‌صدا درآمد. 

غرض از انتخاب آن محل برای عرضۀ آن، یکی این بود که مرکز شهر بود و همه جور آدم از آنجا تردد می‌کردند، و دیگر اینکه مقابل در «ارک دولتی» و «شمس العماره» بود و محل رفت و آمد وزرا و بزرگان و رجال، که صدای آن را شنیده، بلکه به صرافت خرید آن بیفتند.

مهندسی هم از طرف کمپانی سازندۀ گرامافون پای دستگاه ایستاده بود و کارش این بود که سوزن، روی صفحه بگذارد و بردارد و سوزن یا صفحه را عوض کند و با ادا و اطوارهایی مردم را به‌سوی خود بکشد.
 
«جعفر شهری» می‌نویسد: «صدای گرامافون اما طولی نکشید که باعث سروصدا و بلواها شد. اجامر توسط مخالفان برآشفتند و آن‌را همان خر دجال گمان آوردند که از هر موی بدن خرش یک صدا درمی‌آید و مردم را به‌سوی خود کشیده، به جهنم می‌برد. اما این معارضه چندان نتوانست پائیده، شوق مردم، بر منع چربیده، دستگاه به کار افتاده، خاصه که صدای آوازخوان‌هایشان هم از آن به‌گوش می‌رسید.» 
 
در این وقت کمپانی مصلحت دید دستگاه را به قهوه‌چی هدیه کند. پس به مهندس خود دستور داد تا طرز کار آن را، از سوزن عوض کردن و کوک کردن و تعویض صفحه به قهوه‌چی بیاموزد، تا دیگران از قهوه‌چی بیاموزند.

ولی به‌قول «جعفر شهری»: «تا زمانی که آقا مهندس «دجال» بالا سر دستگاه بود، از آن «خر»! صدایی بلند می‌شد و درمی‌آمد، همین که به دست قهوه‌چی و این و آن افتاد، گرچه «دجال» آن برداشته شد، ولی دستگاه هم نامنظم و بدکار شد. گاهی صدای آن «زیل» [زیر] و تند یود، همانند صدای سوت سوتک‌چی خیمه‌شب‌بازی، و زمانی کند شده، صدایی مانند صدای گاو از آن بیرون آمده، ادای هر کلمه‌اش لحظه‌ها طول می‌کشید.

با استقبال مردم از گرامافون، و با علاقه‌ای که برای شنیدن حتی این صدای ناموزون و نامیزان نشان می‌دادند، کمپانی در صدد وارد کردن دستگاه‌های بهتر و پیشرفته‌تر برآمد، تا آنجا که توانست گرامافون «هیز ماسترز ویس» [His Masters Voice] و یا آنچنان که مردم کوچه و بازار می‌نامیدند «سگ‌نشان» را در دو نوع بوقی و کیفی، وارد بازار کند.

همراه با ورود گرامافون‌های جدید تصنیف‌های تازه هم ساخته شد و مردم برای اولین بار صدای آوازه‌خوان‌هایی که آن زمان فقط نامی از آنها به‌گوششان خورده بود را شنیدند.
 
در این دوره دو تصنیف بیشترین یاد را در حافظه‌ها از آن خود کرد. یکی تصنیف «در ملک ایران»، با مطلع: (در ملک ایران ـ وین مهد شیران ـ تا چند و تا کی ـ افتان و خیزان ـ داد از جهالت ای خدا ـ که قدر خود ندانیم ـ در زندگانی چرا شبیه مردگانیم). 

و
 دیگری تصنیف «عروس گل»، با مطلع: (عروس گل از باد صبا، شده در چمن چهره‌گشا ـ الا ای صنم بهر خدا ـ ز پیچه زدن حذر کن. ـ دیده کسی هرگز بود شمس و قمر در حجاب؟ ـ دیده کسی هرگز بود قرص قمر در نقاب؟ ـ الا ای صنم بهر خدا، ز پیچه زدن حذر کن).

اشعار هر دو تصنیف از سروده‌های «ملک‌الشعرای بهار»، که در همان زمان نیز از شهرت و اعتباری خاص در نزد مردم و اهل ادب برخوردار بود، و صفحۀ آن توسط کمپانی «پولیفون» تولید و به بازار آمده بود. نمایندگی کمپانی صفحه پرکنی «پولیفون» در ایران را شخصی به‌نام «عزرا میرحکاک» عهده‌دار بود.

دکتر «هدایت نیرسینا» در خاطرات خود از «ملک‌الشعرای بهار» می‌نویسد: 
«شوری که این دو تصنیف در دل‌ها افکنده بود، همه شرکت‌های صفحه‌سازی را به تکاپو و کوشش درآورد که بیشتر تصنیف‌های خود را از «ملک‌الشعرای بهار» به‌دست آورند. در این میان کمپانی «کلمبیا» در رقابت از همه پیشی گرفت و به اصطلاح رکورد را در این فعالیت شکست. 

نمایندۀ شرکت «کلمبیا» در ایران «موسی ارسطو زاده» بود که شخصی شایسته، مودب، خون‌گرم و مدبر بود. او در پذیرایی از نمایندگان آواز و ساز و سخن محبوبیتی به‌دست آورد، و چون شهرت و درخشندگی «بهار» در عالم سیاست
،فرهنگ، و هم‌چنین مقام ترانه‌سرایی یا به اصطلاح آن‌روزها، تصنیف‌سازی او سراسر ایران را فرا گرفته بود، و با توجه به اینکه در سرمایه‌گذاری و مصرف پول کافی دستش نمی‌لرزید، پیش از آنکه نمایندۀ کمپانی انگلیسی «هیز مسترز ویس» [محمود ایمن]، و نمایندۀ شرکت «پدافون» [آقای مبین]، محضر «بهار» را دریابند، به او مراجعه کرد، و بنابر آنچه که خصوصی با نویسندۀ این مقال در میان نهاد، مبلغ چهار هزار تومان پول آن زمان، یعنی چهارصد برابر مبلغی که دیگران در برابر یک ترانه می‌پرداختند، به‌عنوان پیش‌پرداخت به آن استاد سخن تقدیم داشت. در صورتی‌که کمپانی‌های دیگر، هرگز تن به ادای چنین پول‌ها به برترین هنرمندان هم نمی‌دادند.

باری، معلوم نشد آقای «ارسطو زاده» پس از این پیش‌پرداخت، با این شرط که «بهار» تصنیف‌های تازه هم برای او بسراید، چه مبلغ دیگری به سرایندۀ تصنیف «مرغ سحر» پرداخت نمود، و به‌موجب قراردادی، حقوق کلیه تصنیف‌های سروده شده توسط «بهار» را برای ضبط و پخش مجدد، از آن خود در کمپانی «کلمبیا» کرد.

او اعلانی بلند بالا هم بر دیوار محل ضبط نصب کرد بدین مضمون که: «کمپانی کلمبیا بهترین صفحات را عرضه و تقدیم می‌دارد، مخصوصا افتخار آن دارد که این صفحات به اشعار ادیب و شاعر بزرگ معاصر جناب ملک‌الشعرای بهار مزین است.» این تبلیغ هم البته تاثیر بسیار داشت. یکی از استادان نوازش تار «یحیی زرپنجه» آهنگ‌هایی به آقای «ملک» عرضه داشت که برابر آنها ترانه‌هایی برای این شرکت بسراید.»

در مرور تاریخچۀ صدای خوانندگان ایرانی بر روی صفحۀ موسیقی، به صفحاتی برمی‌خوریم که مربوط به قبل از شروع فعالیت کمپانی‌های تهیه و تولید صفحۀ موسیقی در ایران می‌شود. این صفحه‌ها غالبا در هند یا سوریه و لبنان ضبط و تکثیر شده است. برای این امر خواننده به همراه اعضای ارکستر و نوازندگان باید رنج سفر تا آن کشور را به‌جان می‌خریدند تا به مصداق «تنها صداست که می‌ماند»، بتوانند صدای خود و سازهایشان را بر آن صفحۀ مدور سیاه ماندگار کنند. 

آنچه که این خاطرات از آن سفرها را خواندنی و شنیدنی می‌کند یکی هم ماجراهای عجیبی است که گاهی بر سر اعضای گروه می‌آمده و البته که ربطی هم به موضوع ضبط صدا و صفحه نداشته. نمونۀ آن را در فیلم «دلشدگان» ساختۀ «علی حاتمی»، به شکلی تصویری می‌بینیم، و در شکل نوشتاری‌اش، به نقل از «جواد بدیع‌زاده» در کتاب «مردان موسیقی سنتی و نوین ایران» تالیف «حبیب‌الله نصیری‌فر» می‌خوانیم.

«جواد بدیع‌زاده»، طی دو سفری که در سفر اول با «ابوالحسن‌خان صبا»، «اسماعیل مهرتاش»، «فرهادمیرزا معتمد» و در سفر دوم که باز به‌همراهی «صبا»، «مرتضی‌خان محجوبی»، «تاج اصفهانی»، «ملوک ضرابی»، «ملکه حکمت‌شعار»، و «طاطایی» جهت پر کردن صفحه به سوریه و لبنان سفر کرده بود، می‌نویسد:

«هنرمندان برای پر کردن صفحه و ضبط آهنگ‌های ملی ایران، باید زحمات و مشقات فراوانی را متحمل می‌شدند. از جمله در اولین سفری که به‌دعوت کمپانی «سودوا» به همراه «صبا»، عازم «حلب» و «بیروت» شدیم. بعد از اقامت کوتاهی در بغداد، با یک ماشین که رانندۀ آن مرد عربی بود، به‌طرف «شام»، حرکت کردیم. 

برای رسیدن به این مقصد می‌بایست از «صحرای شام» عبور کنیم. در این راه تا رسیدن به مقصد هیچ آبادی و یا شهری قرار نداشت. رانندۀ عرب، که به‌نظر می‌رسید از صحرا و وضع آن بی‌اطلاع است، تا نزدیک غروب در حدود ده دوازده ساعت در صحرای شام راند، تا نزدیک غروب که در محلی از صحرا قرار گرفتیم که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. گم‌شدن در صحرایی که مثل دریا و اقیانوسی بی کرانه بود، حکم مرگ را داشت. رانندۀ عرب راه اصلی و جاده را به‌علت بی‌اطلاعی گم کرده بود و برای ما بی‌اطلاعی او مساوی با مرگ بود. در وسط صحرا جنبنده‌یی پیدا نمی‌شد جز خار مغیلان، که غذای شتران است. 

من و «صبا» و دیگر همراهان مدت چهار شبانه روز در آن محل نامشخص، ویلان و سرگردان، منتظر رسیدن مرگ بودیم. ولی بخت یاری کرد و بالاخره در چهارمین روز از سرگردانی، در حدود ساعت دوازده شب، «صبا» که از ماها با هوش‌تر بود گفت: «صدای حرکت ماشینی را می‌شنوم.» و در همان لحظه، روزنۀ کوچکی از امید، به گوشۀ چشم ما باز شد و کمی بعد، از افق نوری دمید و روشنایی تمام صحرا را مثل روز روشن کرد و در فاصله‌ای دور از ما ایستاد. 

خود را به‌سرعت به ماشین بزرگی که مثل ماشین‌های بزرگ دو طبقه‌ای که فعلا در تهران در جریان است، رساندیم و بعد از لحظاتی ابتدا رانندۀ آن، و بعد تمام مسافرین از آن ماشین بزرگ پیاده شدند که ببینند این بخت برگشته‌های گمگشته راه، از چه قماشی هستند. «صبا»ی مرگ به‌چشم دیده و به‌جان آمده، وسط صحرای شام، ویولون را برداشت و در مایۀ «سه‌گاه» درآمدی کرد و من نیز حال گم شدۀ خود را باز یافتم و در همان مایه و در همان حال زدم زیر آواز و خواندن این غزل که:

من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش ـ در عشق دیدن تو هواه‌خواه غربتم.

آنگاه همگی سوار اتوبوس صحرایی شدیم. من کنار صبا نشستم. پرسیدم: این چهارمضرابی که وسط صحرا زدی، ارتجالا و بداهتا زدی یا سابقه داشت؟». گفت: «مختصری در مغزم بود و چندان بی‌سابقه نبود.» گفتم: «چهارمضراب خوبی بود، یادداشت کن تا از خاطرت محو نشود تا به‌موقع خود ضبط کنیم.» گفت: «این چهارمضراب را من «زنگ شتر» نام گذاشتم و بلاقاصله توی اتوبوس، قوطی سیگار خود را درآورد و روی قوطی سیگار چهارمضراب را نوشت. و این همان «زنگ شتر»ی است که صبا در صفحات کمپانی «سودوا» آن را ضبط کرده و روی صفحه نوشت: به‌یاد غزاله. [غزاله نام دختر صبا است] و اکنون پس از سال‌ها این چهارمضراب به چند رقم با ارکسترهای گوناگون ضبط شده و در واقع تمرین نوازندگان سازهاست.»

ر ایران، چهار کمپانی عمده و معروف، بازار ضبط و تولید صفحات موسیقی را در این دوران به‌عهده داشتند. 
 
«کمپانی پولیفون» [با مدیریت عزرا امیرحکاک]، که از همکاری هنرمندانی چون «امیر جاهد»، «مرتضی و موسی نی‌داود»، به عنوان آهنگساز، و  «ملک‌الشعرای بهار» و کمی بعدتر «پژمان بختیاری»، در مقام ترانه‌سرا، و خوانندگانی چون «قمرالملوک وزیری»  و «ملوک ضرابی» برخوردار بود. 

از ابتکارات کمپانی  «پولیفون» یکی هم این بود که اشعار ترانه‌های ضبط و اجرا شده را در دفتری طبع، و همزمان با به بازار آمدن صفحه، آن را نیز منتشر می‌کرد. صفحۀ ترانۀ «مرغ سحر» از معروفترین صفحات تولیدی این کمپانی است.
 
«کمپانی کلمبیا» [با مدیریت برادران ارسطوزاده]، که قراردادی انحصاری با «ملک‌الشعرای بهار» برای سرودن ترانه داشت، و از صدای خواننده‌ای با استعداد که صدایی زنگ‌دار و پرطنین داشت، با نام «جمال صفوی» بهره می‌گرفت. نام این خواننده در صفحاتی که «کمپانی کلمبیا» با صدای او منتشر کرده (ج ـ ص) نوشته شده.
 
«کمپانی پدافون» [با مدیریت آقای مبین]، که از همکاری «کلنل علینقی وزیری» و «موسی معروفی» به‌عنوان آهنگساز، و «حسین گل‌گلاب» [استاد رشته‌های جغرافیا، گیاه‌شناسی و علوم طبیعی. سرایندۀ سرود معروف «ای ایران ای مرز پرگهر»]، و خوانندگانی از جمله «روح‌انگیز» برخوردار بود.
 
و بالاخره کمپانی انگلیسی «هیز مسترز ویس» [با مدیریت موسی بنائی و محمود ایمن] که مهمترین نام و رقیب کمپانی‌های موجود بود و سابقۀ بیشتری داشت. این کمپانی هم دستگاه گرامافون را تولید و وارد می‌کرد، و هم صفحه‌های موسیقی را در شکلی گسترده‌تر به بازار می‌فرستاد.
 
صفحه و گرامافون «هیز مسترز ویس»، به‌نام «سگ نشان» معروف بود و در زمان فعالیت خود صفحه‌های ارزشمندی از نامداران ساز و آواز، همچون «اقبال آذر»، [اقبال‌السطان]، «درویش خان»، «ادیب خوانساری»، «قمرالملوک وزیری»، «تاج اصفهانی»، «سلیم‌خان»، «پروانه»، «مرتضی نی‌داود»، «حاج علی‌اکبر خان»، «عبدالحسین خان شهنازی»، و نغمه خوان‌هایی چون «جواد بدیع‌زاده»، «نیر اعظم رومی»، «ملوک ضرابی»، «خانم گلریز [آسیه خانم]، «ملوک پروین»، «ایران‌الدوله [ایران خانم]، و نوازندگان مشهوری چون «حسن رادمرد» (پیانو)، «مصطفی نوریانی» (ویلون)، «یحیی زرپنجه» و «علی صالحی» (تار)، و شاعرانی چون «ملک‌الشعرای بهار» و «عارف قزوینی» را تهیه و به‌بازار فرستاد.
 
البته گفتن ندارد که امروزه این صفحات نایاب است و شاید بندرت در مجموعه‌هایی همچون گنجینه‌های هنری در حفظ و حمایت اهل ذوق بتوان یافت. از هزار و یک دلیلی که می‌توان برای نایاب بودن این صفحات برشمرد و متصور شد، یکی را هم در پانویسی به‌قلم «جعفر شهری» در جلد پنجم از کتاب «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم» خواندم. 
 
از آنجا که اول این مقاله با نام او و یادی از آن کتاب شروع شد، خوشتر آنکه با ذکر  آن پانویس، این مقال را به پایان ببریم و تمام. «جعفر شهری» در پانویس مطلب «آوازخوانهای معروف»، در معرفی معرفی «پروانه» با همان سبک و سیاق و انشای خاص خود، می‌نویسد:
 
«آوازخوانی همعصر آوازخوانان اوایل پهلوی که در جوانی به‌مرض سل مبتلا گشته، علاقمندانش را داغدار گردانید. در لحن و صدا و تعلیم و حنجره‌ای بس دلنشین که اگر اجل زودرس گریبانش نگرفته بود شاید آثارش ابدی می‌گردید، در دو اسف. یکی مرگ نابهنگام وی و دیگر از میان رفتن صفحاتش که متعصبین تا به مقابله با آزادی موسیقی و آواز و منشعبات آن که تقریبا جا باز می‌نمود برآیند، پس از مرگش خوابی جعل نموده منتشر کردند، بر این که آوازه‌خوانهای زن را دیده‌اند که همه در محشر جمع شده التماس می‌کنند که صفحه‌های آنها را نابود بکنند، چه هر زمان صدایشان از صفحه به‌گوش کسی می‌رسد، سیخ آهن به گلویشان می‌کنند و از آن میان «پروانه» که زیادتر از همه التماس می‌کند. دیگران وقعی نگذارده، اما کس و کار «پروانه» به جمع‌آوری صفحاتش پرداخته، نابود گردانیدند.»

صفحۀ عتیقۀ لاکی، کو وسیله‌یی که بخواند؟
با نگارۀ سگ و بوقش، حیف اگر خموش بماند
این سگ نشسته به زانو، گو بلاید از سر نیرو
یار غار عهد کهن را، بل ز خواب خوش بپراند

سکه‌های کهنۀ ایشان، قصۀ مکرر ما شد
قلب کودکانۀ ما را کس به «شهروا» نستاند
قلب کودکی به شماری کودکانه می‌زند آری
تهمت مرض منهیدش راز او طبیب نداند

صفحۀ عتیقه، بگو، هان! زن‌خدای خانه کجا شد
کز رخت غبار بگیرد، از دلت ملال براند؟
کوک و دست و پنچۀ نرمش آن کند که ناوک سوزن
سالیان کودکیم را در شیارها بدواند

دخترک به نغمۀ رقصی در حریر و تور گل‌افشان
همچو بوتۀ گل و سوسن دست و دامنی بتکاند
کوک و دست نازک مادر گم شدند و، ناوک سوزن
در شیار صفحۀ لاکی تاختن دگر نتواند

صفحۀ شکستۀ لاکی! «تاج» کو؟ «قمر» کو؟
«مرتضی» چه شد که به زخمی تبض ما را بجهاند؟
جمله خفته‌اند و ـ دریغا! ـ خفته کی برآورد آوا
بانگ زاغ و بوم دمادم گوش خسته بدراند

چهرۀ زمانه دگر شد، شور کودکانه به سر شد
صفحۀ عتیقۀ لاکی خوبتر همان که نخواند

شهریور 1373

سیمین بهبهانی
از مجموعه اشعار «یک دریچه آزادی»

* * *

اولین صدایی که از صفحۀ گرامافون شنیده شد، صدای مظفرالدین‌شاه بود. قبلۀ عالم! در جایی از سخنان خود می‌فرمایند: « پاداش این خدماتی که به من می‌کنید، و به مملکت ایران می‌کنید، البته خدا، و سایۀ خدا که خودمان باشیم [!] به شما خواهم داد.» 
خطاب ذات اقدس همایونی! به «امیراتابک» نخست وزیر، و وزیر امور خارجه است.

 

* * *

صدای «حمید قنبری»، است در تعریف خاطره‌ای شنیدنی از ماجرای صفحه پر کردن او در مصاحبه‌ای با «رامین فرزاد»  برگرفته از برنامۀ «سرگذشت رادیو»

 

* * *

«. . . ژاله خانوم تو دلی! قربان خانوم. ژاله خانوم. . . من حالا ـ الان ـ یه تکه‌ای واست می‌زنم، از اون چیزایی که دوس داری. اسمش به‌نظرم یادت باشه. «دیلمان». . . یه دفعه می‌زنم، یه دفعه هم می‌خونم. . .»
 
 اجرایی استثنایی از «دیلمان» که «صبا» اوائل دهۀ سی، آن را همراه با پیامی ضبط کرد و برای دخترش «ژاله»، که در پاریس به تحصیل باله اشتغال داشت فرستاد.

 

* * *

هفت هشت ماهی قبل از مرگ صبا بود [سال 1336] که گفتگویی با او از رادیو ایران پخش شد. بخش‌های از آن گفت‌وگو که به کارهای آموزشی صبا می‌پردازد و قطعه‌ای که نواخت را در اینجا بشنوید!


منبع : tebyan.net